آخرین مطالب


من موهامو بلوند نمیکنم...

یا بیرون روسری م نمیریزم...

کفش پاشنه بلند نمیپوشم که باهاش تو خیابون رژه برم..

وقتی راه میرم طوری نگاه نمیکنم که نگاهی رو دنبال خودم بکشونم...

آره...من خیلی رو سیاهم...

ولی هنوز از این که موقع یه کار ساده مثل پول دادن تو تاکسی و مغازه

دسم به دس نامحرمم بخوره تنم مور میشه و ناراحت میشم که چرا مراعات نکردم...

من معصوم نیستم..

ساده میپوشم...

ساده فکر میکنم

ساده قدم بر میدارم

اشتباه میکنم

اما پاش وا میستم و با دروغ کارمو در نمیبرم ...

اعتراف میکنم و سعی میکنم جبران کنم..

اتفاقن بد بودن رو امتحان کردم !

ذاتن معصوم نیستم

ولی بین خوب و بد سعی داشتم خوب باشم

خیلی قیافه ی امروزی بهم میاد !

امتحان کردم که میگم !

ولی چادر رو انتخاب کردم...

نه فقط به این خاطر که بگم پسرا هیزن !(دور از جون همه ی برادرای خوبم..)

و نه به این خاطر که بخوام بگم خییلی پاکم ...

نه...

من چادرمو دوست دارم...

امانت عاشقی یه عالمه عشق اسمونیه که بهم رسیده ...

برا من چادر بیشتر از مصونیت ( محدودیت که اصلن بحثش نیست )

ارمغان و هدیه ی تمام زندگی و بندگیمه....

ساده ی ساده م..

سادگیم رو تو رفتارم

تو حرف هام

تو نوشته هام

تو فکر کردنم دوست دارم....

حتی اگر بیشترین ضربه هارو بخورم

و بیشترین سختی هارو

برای ساده بودن بکشم

دست ازش بر نمیدارم !

یادت باشه

سادگی ..با ساده لوحی فرق میکنه !

حقه و فتنه رو خوب تشخیص میدم

جلوش وامیستم

اما به روش خودم...

من یه بنده ی خطاکارشم....

ولی امیدوارم......

دلشو شکوندم ؟؟ خدا مو ناراحت کردم ؟؟

اگر خدای منه...میدونم چه جوری راضیش کنم...

تو که دنبال عیب از من یا مثل من هایی

تا با بوق و کرنا گوش همه رو پر کنی که اینم از اینا که دم از دین میزنن

(اسلام به ذات خود ندارد عیبی

هر عیب که هست از مسلمانی ماست ..)

تو که گذشته ی اشتباه یک بنده رو نمیبخشی

و پاکی بعد از طلبگیش رو نمیتونی بپذیری بخاطر اشتباهات قبل از پیدا کردن مسیرش..

تو که حاضر نیستی باور کنی قیامت اونکه حکم میکنه میبخشه و مجازات میکنه

خدای رحمان و قهاره

نه کینه های مامردم که از هم تو این دنیا سر پوچ به دل گرفتیم

تا آبرو ببریم...

تو که از روی ظاهر من قضاوت میکنی ..

تو که ازم متنفری....

تو که فک میکنی حالیم نیست و دروغا و اوسکول کردن هاتو نمیفهمم ...

مثل تو ها...همین بیرون بمونین...

من عادت ندارم

وقتمو هدر کسایی بدم که حاضر نیستن

واقعیت رو منطق رو حق رو بپذیرن ....

عادت ندارم نبخشم

عادت ندارم کینه ای باشم..

عادت ندارم

برنجونمو بگذرم....

عادت ندارم کسی رو ابله فرض کنم...

تنها عادتم اینه که انرژیم رو صرف کسایی که تو راه واقعین بکنم...

بی اونکه حتی بخوان و بفهمن حاضرم هرکاری براشون بکنم ..

ولی برای تو که نمیخوای حق رو ببینی....

جز دعای خیر که هدایت بشی..

حرفی ندارم............

..

.

.


۲ نظر ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۱
منتظر

 با صد امید به در این خانه آمدم...

اقرار میکنم که تو خوبی و من بدم..


لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی...

مولا کریم بود که بی دعوت آمدم...


مردود تر ز من نبود بنده ای ولی..

باور نمیکنم..که تو مولا کنی ردم ....


..

.

.


۲ نظر ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۴۳
منتظر

شدیدن دلم میخواد خودمو تنبیه کنم..

دلم میخواد بخاطر تمام گناهانم از خودم انتقام بگیرم...

دلم میخواد تنها باشم

تو این تنهایی مدام به اشتباهاتم فکر کنم

و از خودم حساب پس بگیرم و سر خودم تا میتونم داد بزنم

بگم چرا اون کارو کردی ؟ چرا اون اس رو دادی ؟ چرا اون حرفو زدی ؟ چه مرگته که اونجوری کردی ؟

آخه تو چقد پررویی که اینجوری تو حضور خدا...

مگه قول نداده بودی ؟؟ مگه ....................................

دلم میخواد بخاطر تمام اشتباهاتم همین الان

بسوزم و خاکستر بشم....

هوا سرده..باد محکم میخوره تو صورتم...

اما من داغ داغم..صورتم از حرارت وجودم میسوزه....

خدایا...

من عبد گناه کاریم

اصلن اگر به عبد بودنم واقف بودم دیگه گناهی نمیکردم

خدایا

من نمیدونم باید چه کنم .....

تو که میدونی تو که میبینی تو که عالم مطلقی...

جان زهرات.......یه راه جلو پام بذار.........

نمیخوام برگردم از مسیرت....

نمیخوام نمیخوااااااااااام خداااا.....

کاش میشد کلمه ی غلط کردم رو یا تیکه های وجودم بسازم.....

خدایا....

روحم..روانم....داره میسوزه...

راهم تویی...جانم تویی..مولای یا مولای........

..

.

.

اگر یادتان بود و باران گرفت..

دعایی برای بیابان کنید...

..

.

.


۲ نظر ۱۹ مهر ۹۲ ، ۲۲:۲۰
منتظر

منو به حال من رها نکن...

تو که برای من همــــه کسی...

اگه هنوزم عاشق منی...

چرا به داد من نمیرسی..؟...

من از تصور نبودنت..

رو شونه ی تو گریه میکنم ..

منی که دل بریدم از همه...

ببین برای تو چه میکنم ....

.

.

تمام عمر رد شدم ازت..

ببین کجا شدم اسیر تو...

به پشت سر نگاه نمیکنم ..

که برنگردم از مسیر تو ...

به حد مـــرگ میپرستمت...

ولی برای عشق تو کمه.....

.

.


۳ نظر ۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۷:۱۲
منتظر


اسم زیبای آیه برای نی نی تصویب شد ایشاالله !!(قابل توچه محمد :دی )

امروز فهمیدم که خیلی دل بستگی م به زهره شدیده (دختر عمو )

وقتی خبر داد که اومدن خواستگاری و همه چه تموم شده

کلن بغض داشت خفه م میکرد...و وقتی زن عمو اومد اینجا برای مراسم و وقتی دیدتم بغلم کرد

گفت دخترمو بردن بذار تورو ببوسم....

من و زهره

یه روح بودیم تو دوتا جسم

از هیچ احدی این موضوع پوشونده نبود ....

یه لحظه وسط کار خیلی گرمم شده بود رفتم سر بالکن هوابخورم حیاط رو که نگاه کردم همه ی خاطره هامون برام زنده شد...

نمیخوام راجع بهش دیگه حرفی بزنم نمیخوام اشکی بریزم....

.

.

.

چقد سخته که چشمات رنگ غم باشه..

ولی ظاهر پر از خنده ...

چقد سخته که عشق آسمون باشه..

ولی آآسون بگن...چنده..؟؟...

.

.

.

امروز جمعه ست...

از بودن تو این روز خوشحالم....

چون بوی تو رو داره...

حتی برای رو سیاهی مثل من............................................

.

.




۲ نظر ۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۲۴
منتظر


یه چیزیو نمیفهمم !!!!

ینی چند تا چیز هست که هر کار میکنم هضم نمیتونم بکنم !

مثلن اینکه

میگن وقتی دانشجو شدی دیگه منظم بودن یا پیگیر درس بودن خیلی می معنیه !!

یا بزرگ شدن ، یعنی از حرف بقیه منظورشون رو گرفتن !!!

یکی داشت بهم میگفت

من وقتی از دواج کردم فهمیدم چقدر حرف میشنیدم و منظورشون رو نمیفهمیدم

ولی حالا میفهمم چقد اطرافیان حرفارو با منظور بهت میزنن !

ینی من الان برام سواله

مفیدترین فایده ی ازدواج الان این بوده برا طرف ؟؟یا کلن این مفیدترینشه من در جریان نیسم ؟؟

برگشته بهم میگه فلانی خیلی پخته رفتار میکنه هرکی هر حرفی بزنه نمیخونده خودشو میگیره جدی برخورد میکنه

تا طرف مقابل بفهمه این منظور حرف اونو گرفته !!!!!!

یا مثلن دنبال کتابی که استاد معرفی کرد بودم

بنده خدایی از اقوام بهم میگه از همین اول ترم بچه مثبت بازی و خر خون بازی درنیار حالمون رو بهم نزن !!!!

ینی اصن من اسیر این همه تشویقم حقیقتن اگر روزی دیدین تی به دست در اوج پله های موفقیت ایستادم

اصلن تعجب نکنین از اینکه کل راهش تی کشیدست !!!!

من نمیدونم

چرا این برداشت های غلط رو نمیخوایم حذف کنیم از زندگی مون ؟؟

آقا اصن بر فرض یکی حرفیو با منظور گفت

تو منظور نگیری کجای دنیا و دینت بهم میریزه من میخوام بدونم ؟

یا مثلن بشینی برا دونفر حرف در بیاری تو فامیل و آبروشون رو میخوای ببری که چی بشه دقیقن !؟

از این قبیل زیاد هست مورد ، یادم بیاد باز میذارم براتون چون خیلی حرص میخورم گاهی سرشون !

دلم میخواد
بدونم دقیقن چی میخواد از زندگی و یا اصن مفهومی داره براش زندگی ؟ اگه داره چیه اون مفهوم ؟

که اینجوری برخورد و فکر میکنه....

نمیدونم ...

خدا همه ی مارو هدایت کنه ان شاالله....

.


.



۲ نظر ۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۲
منتظر


میگم که بیا دیگه باهم رفت و آمد نکنیم !!

مثلن ..

وقتی که اومدی... دیگه نرو ....!...

..

.



این روز ها حال خوبیه

امید داشتن کلن حس خوبیه

وقتی امید داری

انگار که همیشه همه چیز برات معنا داره....

دلم میخواد که این حس خوب رو " send to all "

کنم !

دوست دارم به اونی که یجوری باهام حرف میزنه که همیشه من بدهکارمو اون طلبکار هم

حتی این حس خوب رو بدم

حتی به اونی که چشم دیدنمو نداره

به اونی که فک میکنه عقب مونده م وقتی چادری ام

به اونی که به خودش بد میکنه

اونی که قدر خودشو نمیدونه

اونی که تنهاست

اونی که گریه میکنه

اونی که آه میکشه....

فرق نداره

دلم میخواد اونقدر حس م قوی باشه که

سیگنالم رو لا اقل همه ی اونایی که حتی تو فضای مجازی میشناسنم فقط

بگیرن و حالشون خوب باشه...

دوست دارم بخندیم با وجود غم عمیقی که تو قلبمون حس میکنیم

از ته دل لبخند بزنیم.....

بقول مشیری عزیز..

ای همه مردم در این جهان به چه کارید ؟؟

عمر گران مایه را چگونه گذارید ؟؟؟

هرچه در عالم بود اگر به کف آرید..

هیــــــــــــچ ندارید اگر که عشق ندارید.......

..

.


یه شعری بود میگفت نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاهم ..!!

ولی من انتظار دارم

نگاه نکرده منو بخونی !

زشته

نمیتونم هی نگاه کنم که !!!!!!!!!!

.

.


۲ نظر ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۰:۱۶
منتظر


گاهی دلم میخواد از همه ی احوالاتم ! طی هر ثانیه بنویسم

وقتی به آبرو ریزی بعدش فک میکنم (ینی به اینکه چقد میخندن به افکارم :)  )

بیخیال میشم:) ینی فک کنم به جماعت رحم میکنم که همچه کاری نمیکنم !!

..

دنیایم را میدهم برای لبخندت..

هراسی نیست..

شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است...

...

.

.



۲ نظر ۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۲:۲۵
منتظر

برای شروعی مجدد مینویسم ...

اینو باور دارم که هرلحظه از زندگی

تولدی دوبارست....

هرچند تو اکثر این ولادت ها (!) بنده کلن خواب بودم !

و اگر بیدار بودم برام با لحظه های تباه قبل فرق نداشته...

حس و حال آخرین مطلب وب قبل

کاملن جدی بود در من.....

هنوز هم اثراتش حس میشه

اما ، گرچه حتی غم هامو هم دوست دارم ،

اما دلم میخواد خیلی چیزا رو فراموش کنم....

فراموش هم شاید نه....بهترش اینه که تسلیم باشم

کاری که میتونم رو انجام بدم و بقیه ش  رو حقیقتن...حقیقتن به خدای رحمان بسپرم....

دلم میخواد راضی باشم به همه چیز...حتی

دوست دارم دلتنگی هامو بیشتر دوست داشته باشم...

حتی تر دوست دارم

بیشتر از دلم بنویسم (با وجود همه ی حرف هایی که سر این قضیه شنیدم..)

......

از اینکه هنوزم منو تحمل میکنین ممنون همه ام....

چند روز دارم به جمله ی یکی از دوستان بزرگوار فکر میکنم که بهم گفتن

"ریشه ی انسان انسه اما نسیان هم نعمیته که به راحتی میاد سراغ ادم...."

این نشون میده ما باوجود هر علاقه مون وقتی به هرچیزی یا کاری یا کسی که علاقه داریم

نرسیم یه راهی برای قانع کردن خودمون میابیم !

اینجا نسیان

جایی دیگه جایگزینی !

جایی فقط تحمل

جایی هم که مومنانه رفتار کنیم

تسلیم و تسلیم و تسلیم......

(البته تو همه ی این موارد نسیان ناخودآگاه دخیل میشه و بیشتر کمک میکنه..!)

...

.

.

برام هیچ حسی شبیه تو نیست..

توپایان هر جستجوری منی..

تماشای تو عینه آرامشه...

تو زیباترین..آرزوی منی....

.

.

تو پایان هر جستجوی منی.....

.

ربی ضاقت بی دروبی ...

وارحم القلب الحزین....

.

.


۴ نظر ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۴:۳۹
منتظر