دیشب رفته بودیم بامامان یکی از
تکیه های قدیمی شهر.یه نذری داشت مامان ایه که رفتیم ادا کنیم براش.
کیک های کشمشی قرار شدبخریم و پخش کنیم ،
سینی کیک رو بردم تو خانم ها،
به اولین نفر که دم در نشسه بود تعارف کردم.خانومه ظاهر ژولیده ای داشت،
ویاد یه قشری که یه جایی از شهر میشینن انداخت منو
یه لحظه حس بدی بهم دست داد و یه کیک که برداشت سریع دستمو کشیدم و بردم سمت نفر بعدی،
همین که برا نفر دوم خم شدم حس کردم قلبم داره در میاد...شدیدن بخاطر اون حس بدم
پشیمون شدم....یاد ایه قران افتادم که برتری ادما به ظاهرشون نیستو به تقواست...
ازطرف دیگه م خجالتم بخاطر این بود که اصلن مگه صاحب این مجلس کسی غیر از مولای من
حسین بن علی علیهم السلام هس؟؟
پس من به چه جرئتی مهمون یکی دیگه رو ...
اونم مهمون چه کسی....دلم میخواس برم ازش
عذرخواهی کنم..متاسفانه شرمندگی م مانع شد...چی داشتم بگم.....
مثلن روزی چندبار شهادت میدم به یگانگی خدایی که
عادل ترین و رحیم نربنه و چه بسا روی من از خیلی از این
ادما سیاه تر باشه..که یقینن هست...
شهادت میدم به "بندگی" ورسالت پیامبری که همراه و همدم
همه اقشار جامعه مخصوصن فقرا بود...
مثلن پیرو ائمه ای هستم که یتیم نوازی و
ساده زیستی و دستگیری شون
زبان زد بود و هست..........
خدایا ....از شر دشمن ترین دشمنم...نفسم...به
توی رحمانیت مطلق.پناه میارم...........
.
.
.
یاد پستی از وبلاگ جناب همت افتادم
که درمورد نمازخوندن یه ادم گناهکارو یه ادم زاهد بود.....
..
.
.
باران که میبارد تو در راهی.....
این طالب بدم المقتول بکربلا................
..
.
.