آخرین مطالب

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است



دردم از یار است و... درمااان نیز هم........

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۸
منتظر

خدایاشکرت که پدری بهم بخشیدی که جای اینکه باهام درمورد فلان ماشین یا بهمان خونه صحبت کنه...یا حتی ازون طرف بخواد مدام با من درمورد حجاب خشک و بی هدف  صحبت کنه....با من درمورد حیا صحبت میکنه... نگرانیش اینه که من حیا م حفظ بمونه... ممنون که بجای یک کسی که دین براش اهمیت نداره و جای کسی که غرق دراحکام ظاهری دینه..پدری بهم بخشیدی که بامن از عشق به تو صحبت میکنه...ومفهوم اطاعت از تورو باعشق و محبت تو برام توضیح میده نه با ترس از جهنم تو...رحمت و مغفرتت رو تو مناجاتش چنان گسترده نشون میده که هرخطاکار وگناهکاری رو ترغیب به برگشت به اغوش تو میکنه.....خدای مهربونم شکرت که کسی رو پدرم کردی که امید به تو رو سرلوحه هرکاری میدونه....و باوجود پاک بودنش تضرع به درگاه تورو یادم میده....خدای بزرگم....شکرت که علی...بنده ی تو...پسر عم رسول تو...همسر فاطمه ی تو...پدرمنه..........


۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۴
منتظر

حالا متوجه میشم که توان برای ایستادن و قیام نماز  و رکوعی کامل ، نعمت بزرگیه که تا قبل از این اتفاق هیچی ازش نمیفهمیدم....۱۶اردیبهشت برای اولین بار روی پاهام بعد از دقیقن دوماه راه رفتم با کمک بریس... ۱۷اردیبهشت رفتم نمایشگاه کتاااااب...:)))) بهترین روزم بود...و ۱۸اردیبهشت دیگه نماز نشسته نخوندم....وچقدر اولین رکوع لذت بخش بود...هرچندهنوز سجده مو روزمین نمیرم ولی خب تا همینجاش بسیار عالی بود...وخداروهزارمرتبه شکر که باوجود همه بی لیاقتی هام بازم بزرگی و لطفو رحمتش رو نثارم کرد.......و یبار دیگه صدق وعده ش رو به نمایش گذاشت برای کمترین بنده ش...... من گاهی که میخوام دعا کنم میخوام مثلن بگم خدایا نماز خوندم بیا این حاجتمو...فلان کارو کردم بیا این حاجتمو.......!!!.. بعد میبینم که اولن اون کاری که من کردم چقد ناقص بوده و دومن دارم منت همون کار ناقصو به خدامیذارم !!!! بعله...اینگونه ست که هرکی جز خدا بود یه چیزیو میکوبوند توسرم خجالتم نمیکشی....بعد که دیگه به این نتیجه میرسم دستم خالیه خالیهههه و هیییچی ندارم که باهاش دعا کنم...میگم بهش خدایا من اصن ....بنده ت که هستم...:((( حتی بدترینشم باشم...ولی بنده ت که هستم..تو که خدای من هستی که....توجواب ندی کی دستمو بگیره... هیچ کاری نکردم من پیامبرتو دوست که دارم ندارم ؟؟؟:((( اصن مسلمونیم ناقص..ولی علی و فاطمه زهراتو دوست که دارم ندارم؟؟؟؟ ....... چیکار کنم دستم خالیه...خالیهههه خالییییه خالیییی....یا من یعطی من لم یسىله و من لم یعرفه......:((((

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۵۹
منتظر

خاطره های زیادی تو این اتاق دارم ... روزی رو که اولین نوشته هارو چسبوندم به دیوار ... تک تک تابلو ها و نوشته هارو یادم نیاد کی و چرا و چطور وصل کردم ... نقاشی خودمو که وصل مردمو برداشتم...همه وسیله ها..کتابام...دست نوشته هام....چقدر شبا به سقف اتاق خیره شدم...چقدر پشت این پنجره تنهایی تاصبح گریه کردم...چه شبایی که از استرس از خواب پریدم...یادمه دوم دبیرستان تو اون دفتر سبزه وصیت نامم رو هم نوشتم برا اون موقعم!!..... چقدر به ماهو ستاره نگاه کردم...چه شبایی که با گریه خوابم بردو نصف شب که ازخواب پریدم ماه روبه روم تو اسمون بود.....چقدرسراین کولر حرص خوردم....چه روزایی رو با بریهه اینجا ذاشتیم....اون اولا...وقتی که تنها تزیین اتاقم سطل زباله ی تازه خریداری شده بود....:) کل خونه خاطره ست....مجتبی و مرتضی همین جا ازدواج کردنو محمدعلی و محمد مهدی و آیه اینجا بدنیا اومدن......قلب بابا...مکه رفتنامون...پای مامان...پای رضا...پای من    ...جراحی مجتبی...ماه رمضونا... کلن خاطره ست...و بالاخره یه روزی باید میذاشتیمو میرفتیم.....همونطور که کلن یه روزی باید بذاریمو بریم... ...ازمهر امسال شبای عجیبی رو میگذرونم....شبایی که بیشترش بهترین شب هابود.....تولدامسالم بهترین تولد بود. .. هرسال برا تولد پشت همین پنجره ستارمو میذیدم....توهمین حیاط سربه اسمون میذاشتم.................. با تمااااام دل بستگی هایم باید روزی بروم....روزی که درتمام شب های زندگی م حتی به خواب هم ندیده ام...رفتن از جایی که در هوایش نفس کشیدم....عاااااشق شدم....وتمام ازدست رفته هایم را بدست اوردم.....عاشق دلی شدم به نرمی و لطافت ابرها.....ابری که وقتی میگرید...ومیبارد...وجود تشنه ام را سیراب میکند......... ...... صدای قطارمیادبازم..............دلم برای این صداهم..... خدایا دوستت دارم.........

۱ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۸
منتظر

ارام و شادم... هیچ چیز به اندازه ی گریه ی تو سجده ارامش بخش نیس.... ارام و شاد و پر انرژی م... نمیدونم...گاهی عجیب کم میارم...ووقتی برمیگردم عقب رونگاه میکنم میبینم جاهایی رو که دست کمک خدا رو رد کردم...اما درکل صبر زیادی به قلبم تزریق شده... صبری که حتی شنیدن دردناکترین حرفها ، بدترین برخورد ها،دیدن سخت ترین صحنه ها رو تاب میارم.... ارامش عجیبی که تو هرلحظه ای که میگذره ثباتش بیشتر میشه.... خدایا منوببخش که بخاطر خواسته ای دعا میکنم نه بخاطرحرف زدن باتو.... و بهم بفهمون که ارامش تویی.. وهرچه درزندگی میاری وسیله ست... حقیقتن نفس کشیدن،قدم برداشتن ،دیدن ، ازدواج کردن، خود زندگی کردن وسیله ست..... یا سریع الرضا...

۵ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۱۱
منتظر

خیلی خوشحالمممم.....خیییییلییییی توحال خراب امروزم خبر خوبی بوووود خدایاشکررررررت...عااالیییی بوووود....بی اختیار اشکام میااااد......خدایاممنونم که هرچند به دعای من گناهکار نبود ،اما ممنون که ارزومو براورده کردیییییییی........دلم میخواد جیغ بکشم ازشادی......خدایا تو پناه بندگی خودت حفظشون کن...............      

۱ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۰۴
منتظر