آخرین مطالب

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است



*شدیدن بارون داره میباره دلم برای این هوای ابری تنگ شده بود


*دستم به نوشتن نمیاد اصلن چندروزه هیچی نمینویسم

حتی تو اون دفتر که عاشقشم..


*چقد خوبه و آرامش بخشه تو اوج ناراحتی و دلگیری و دلتنگی قرآن باز میکنی

آیه ی 60 سوره غافر میاد....ادعونی استجب لکم.....

ینی دیگه چجوری خدا باید بهت بفهمونه .....


*دلم برای بوسیدن محمد علی لک زده...


*  پایی که جاماند رو میخونم

هرچند به اندازه دا  باهاش مانوس نیستم

اما خیلی دوسش دارم...شاید چون گوینده ی دا زن بوده بیشتر و راحت تر

میفهمیدم کتابو...


زیبایی های زیادی داره تو خاطرات اسیری...زیبایی هایی که فقط از قلب و روح نشات میگیره

و به قلب و روح میشینه...

یکی از همین قسمت های تحسین بر انگیز:

از  میان 5 مجروحی که از زندان شماره یک الرشید اورده اند وضعیت یکی شان وخیم است.

باترکش خمپاره روده هایش پاره شده ، سینه و سرش هم اسیب دیده .لهجه ی مازندرانی دارد...

ادم ساکت و متین و کم حرفی ست اما وقتی حرف میزند عراقی هارا تا استخوان میسوزاند .پاسدار است و

حاضر نیست تحت هیچ شرایطی پاسدار بودنش را بخاطر مصلحت کتمان کند...

ستوان اسرا را از ورود یکی از افسران ارشد که گویا از وزارت دفاع عراق می امد با خبر کرد...

ستوان خطاب به من و مجروحانی که پشت به دیوار نشسته بودیم گفت :

هرکه اظهار پشیمونی و ندامت کنه میره بیمارستان !

دروغ میگفت حتی اگر اظهار ندامت میکردیم هم نمیبردند بیمارستان.

قصد ستوان تحقیر اسرا دربرابر افسر ارشدشان بود....

نیم ساعت بعد، نظامی که دژبان ها و نگهبان ها منتظرش بودند ،وارد حیاط زندان شد....

از در ورودی زندان که وارد شد، اسرا را از نظر گذراند.گنار مجروحان که رسید ، مکث کرد و به ما خیره شد.

از مجروحان سوالات مختلفی پرسید .  ریش مجروح مازندرانی توجهش را جلب کرد .

رو به رویش ایستاد و گفت : "انت حارس الخمینی؟ "

مجروح مازندرانی جواب داد : " بله من پاسدار خمینی ام ! "

سرهنگ از او پرسید: "روحانی هستی" ؟ مچروح ایرانی گفت : "نه پاسدارم !"

افسر معاون زندان به سرهنگ گفت :"این مجروح میگوید هنوز هم خمینی را دوست دارم ، اسارت کمتر از شهادت نیست  ،

رسالت این  اسرا مثل رسالت حضرت زینب است و ... "

فرمانده ی عراقی که سعی داشت امام را مسبب همه ی گرفتاری ها و شکنجه های اسرا معرفی کند ، با طعنه

به مجروح مازندرانی گفت :" قراره شما تو عراق چه پیغامی را به ما برسانید ، حالا خمینی کجاست که بیاد کمکت کنه ،

با این وضعی که داری میخوای چی کار کنی ، این زخم های شکمت چه کار میکنی ،

اینجا خمینی میتونه کمکت کنه یا رئیس القائد صدام ؛حالا خمینی بیاد کمکت کنه؟"

مجروح ایرانی که رمق در بدن نداشت  ، لب های تشنه اش را به هم فشرد ، نم دهانش را قورت داد و در جواب سرهنگ

گفت :" من توی جبهه تو عقیدتی سپاه کار میکردم ، برای بچه ها درس نهج البلاغه میدادم . فقط میتونم

جواب شما رو با یه شعری از نهج البلاغه مولا و مقتدایم ، آقا امیر المومنین ، بدم. امام علی علیه السلام

میفرماید :  ( منتظر :  ترجمه ی شعر رو مینویسم فقط ) :

نامه 36 نهج البلاغه ، یعنی ، اگر از من بپرسی چگونه ای بر سختی روزگار ، میگویم بسیار شکیبا و توانا هستم ،

دشوار است بر من که غم و اندوهی در من دیده شود تا دشمنی شاد و یا دوستی اندوهگین شود ."

جوابش خستگی و درد را برای لحظاتی از تنم زدود....

نیازی به ترجمه ی این شعر نبود . سرهنگ  که خودش عرب بود ، مات و مبهوت از جواب مجروح مازندرانی فقط نگاهش میکرد.

از قیافه و حالاتش پیدا بود انتظار جواب به این زیبایی را نداشت.......سرهنگ با هیچ یک از اسرا بحث نکرد و از بازداشتگاه خارج شد.

مجروح مازندرانی در آن گرمای سوزان قرآن تلاوت میکرد . فردای آن روز نزدیک غروب

جوهره ی صدایش به ته رسید و شهید شد. او تزکیه شده و تکامل یافته ی مکتب امام علی علیه السلام و

پاسدار وفادار امام بود . در و دیوار زندان الرشید هیچ گاه دشمن شناسی و بصیرت اورا فراموش نخواهد کرد.

قرآن و نهج البلاغه در شریان ها و مویرگ هایش جریان داشت............/.

.......

...

.

.

.

.

.



بعد اونوقت یکی مثل من (! ..) هم میگه اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک................................

....

..

.

.





۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۴۲
منتظر


از آسمانم...ماتم ببارد...


هراس بی تو بودنم...ادامه دارد....


نمینویسم....تراانه بی تو....


چگونه پـــر کشد خیال واژه..بی تو.....


..

.

.

.




۱ نظر ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۳
منتظر



بزرگترین حسرت من

اعتماد توست ....!!.....

حس اینکه تو به من اعتماد داشته باشی

زیباترین حسه....که تا الان ..تو تممااااااااام ثانیه هام...به معنی واقعی ازش محروم بودم و

حسرتش به دلم مونده و گاهی شدیدن اشکمو درورده....

حس اینکه منو به جز ربات

یه دختر ببینی که قلب داره و ارزوش مهر توئه........

اگر بدونی گاهی دو کلمه حرفی که پیشم میزنی چقدر بهم

قدرت میده.....حتی وقتی سالی یبار این اتفاق میوفته...

میدونم بدی از منه حتمن.....

اما باور کن.....بااااااور کن

وقتی ساااعت ها میشینی با بقیه درد دل میکنی و حرف میزنی

قلبم درد میگیره که چرا جای اونا نیستم.....بازم حق میدم....

اما وقت هایی که داری با اون بقیه حرف میزنی و

من وارد میشم و بحثو عوض میکنی یا ساکت میشی

با تمام وجودم به خودم لعنت میفرستم که مگه چی کار میکنم و چه جوری م ...

که برخوردت باهام اینه.................................................................................

....

..

.

.

.

.






خسته ام.............................................




۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۵
منتظر



حرفمو پس میگیرم ..

مثل قبل باهام رفتار کن...

بامن اینجوری حرف نزن....

سرم درد میکنه...

دلگیرم از همه ... حتی تو......

...

.

.

.

دوشبه ماهو ستاره رو باهم میبینم..عالیه...شکرت ارحم الراحمین..............





۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۳۳
منتظر


مگه فرقی داره کجای ایران یا حتی کجای دنیا باشم ؟؟

فرقی داره شاد باشم یا غمگین ؟

فرق داره سفید باشم یا سیاه ؟

اصلن هیچی هیچ فرقی نداره

در هرررر صورت شما بانوی من هستید همون طور که بانوی کرامت عالمید.........

دلم برای سر به دامنتون گذاشتن و هق هق زدن یه ذره شده.......

امیدوارم قمی ها امشب یادی از ما دور اقتاده های مکانی و روحی بکنن.......................


سلام بانوی من .....

وفات دختر ، خواهر و عمه ی اولیای خدا تسلیت به تمام ایرانیان و محبانش........

...

.

.


۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۳۰
منتظر




چقد سخته

هی بنویسی و پاک کنی

آخرش هم هیچیو نتونی بنویسی که حرف دلت باشه

بعد کلن بیخیال شی!!!!




۲ نظر ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۳
منتظر

سلام.

بعد از مدت ها راحت دارم مینویسم

چن وقت بود به زور گوشی آپ میکردم که زیادم خاک خورده نشه اینجا و به زور همون گوشی میومدم

وب های دوستان .

دیگه لب تاپو تازه درس کردن و تونسم بیام راحت بنویسم.

حالا که اسفاده کردم از کلمه ش سوال بحرانی که چن وقته به جوابش نرسیدمو مطرح کنم

شاید اینجا کسی بدونه !

اینکه دقیقن درسته این کلمه چیه ؟!!!

لب تاب ؟

لب تاپ ؟

لپ تاب ؟

لپ تاپ ؟ ...!!!

آخه هرکی یه جور اسفاده ش میکنه

و اینکه به راهنمایی عزیزی رو گوگل هم زدم همه مدلش بود ماشاالله !

ممنون میشم کسی درستشو میدونه بگه . شایدم واقعن فرقی نداشته باشه..

.

خب طی این مدت اتفاق های ریز و درشت  زیادی افتاد....

خداروشکر که تا الان همه چی خوب پیش رفته .

دلم میخواست شب تولدم میومدم مینوشتم ولی نشد .

اما امسال هم خدا بهترین

هدیه هاشو از سر لزف بی حدش نصیبم کرد....

حس میکنم هیچ تولدی به اندازه تولد امسال آروم نبودم و احساس خوشبختی نمیکردم......

عزیزی که این روز ها باهاش در تماسم

چیزای زیادی برای بهتر زندگی کردن یادم داده که باعث آرامش درونم شده...

آرامشی که منشا ٍش اینجاها نیست....

مزه میکنم

الا بذکر الله تطمئن القلوب رو تو لحظه هام.........

حرف هام زیاده ..

ایشاالله بازم زود تر میام و مینویسم....

حق یار همه




۲ نظر ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۴۷
منتظر



                سودای آن ساقی مرا



                                                   باقی همه آن ٍ شما....

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۸
منتظر



کدامین جمعه..


هنگام طلوع...


تو خورشید شوی آسمان را.........؟...







۵ نظر ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۲۰
منتظر