دوست دارم از تو بنویسم.....
خاطره های زیادی تو این اتاق دارم ... روزی رو که اولین نوشته هارو چسبوندم به دیوار ... تک تک تابلو ها و نوشته هارو یادم نیاد کی و چرا و چطور وصل کردم ... نقاشی خودمو که وصل مردمو برداشتم...همه وسیله ها..کتابام...دست نوشته هام....چقدر شبا به سقف اتاق خیره شدم...چقدر پشت این پنجره تنهایی تاصبح گریه کردم...چه شبایی که از استرس از خواب پریدم...یادمه دوم دبیرستان تو اون دفتر سبزه وصیت نامم رو هم نوشتم برا اون موقعم!!..... چقدر به ماهو ستاره نگاه کردم...چه شبایی که با گریه خوابم بردو نصف شب که ازخواب پریدم ماه روبه روم تو اسمون بود.....چقدرسراین کولر حرص خوردم....چه روزایی رو با بریهه اینجا ذاشتیم....اون اولا...وقتی که تنها تزیین اتاقم سطل زباله ی تازه خریداری شده بود....:) کل خونه خاطره ست....مجتبی و مرتضی همین جا ازدواج کردنو محمدعلی و محمد مهدی و آیه اینجا بدنیا اومدن......قلب بابا...مکه رفتنامون...پای مامان...پای رضا...پای من ...جراحی مجتبی...ماه رمضونا... کلن خاطره ست...و بالاخره یه روزی باید میذاشتیمو میرفتیم.....همونطور که کلن یه روزی باید بذاریمو بریم... ...ازمهر امسال شبای عجیبی رو میگذرونم....شبایی که بیشترش بهترین شب هابود.....تولدامسالم بهترین تولد بود. .. هرسال برا تولد پشت همین پنجره ستارمو میذیدم....توهمین حیاط سربه اسمون میذاشتم.................. با تمااااام دل بستگی هایم باید روزی بروم....روزی که درتمام شب های زندگی م حتی به خواب هم ندیده ام...رفتن از جایی که در هوایش نفس کشیدم....عاااااشق شدم....وتمام ازدست رفته هایم را بدست اوردم.....عاشق دلی شدم به نرمی و لطافت ابرها.....ابری که وقتی میگرید...ومیبارد...وجود تشنه ام را سیراب میکند......... ...... صدای قطارمیادبازم..............دلم برای این صداهم..... خدایا دوستت دارم.........