عشق به او تنها دلیل بودن است....

میخواهمت....
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ق.ظ

و عشق..تنها عشق..تورا به گرمی یک سیب میکند مانوس......

حرارت از قلبم وقتی به سمت دستان سردم هجوم میبرند برای نگاشتن ان زمان است که در میابم

هنوز زنده ام...

هیچ چیز به اندازه خواندن و نوشتن مرا به پرواز وا نمیدارد و افسوس بر تمام زمان هایی که مهر سکوت به اجبار بر لب و دهان و دستانم زدم..

من واژه هارا فراموش کرده بودم  قبل از تو

و خود را تحریم نوشتن ساخته بودم...

چگونه در دنیای من سکنی گزیدی در صورتی که من خود را نیز فراموش کرده بودم

چگونه مرا به خودم و دنیایم برگرداندی گویی که سالهاست این من و این دینا را شناسایی..

اه چه بگویم از روز هایی که برایم زندگی ساختی و خواستی و کمک کردی تا همان منتظر همیشگی باشم

و مرا به ساختن و جنگیدن و کم نیاوردن و مبارزه کردن وا داشتی گویی که از حجم انها در درونم مطلع بوده و میدانستی چگونه انها را سرکوب میکنم

و این منه سرکوب گر را ارام ساختی و با محبتی بی مانند

به گونه ای از مهر خداوندی ت در من دمیدی که من دوباره شروع به نگاشتن کردم و خواندن..

و زمانی که پس از سکوت جان فرسایم شروع به خواندن کردم

چه صبورانه اشعارم را به گوش جان خریدی و در همه این احوال که مرا به سخن واداشتی و نوشتن را در من زنده کردی خودت

سکوت کردی تا گوش شنوای نجواهایم باشی...

چنان همراهم قدم برداشتی که گویی خودم در کنار خودم راه میروم....

همانکه ارزو دداشتم..........................

تو جفت روحم شدی و روح به زنجیر کشیده ی مرا رها ساختی .................


اکنون

انها که نمیدانند

جه غیر منصفانه محکومت میکنند....

و همیشه امان از انها که نمیدانند.......................................................



" والله یعلم...و انتم لاتعلمون......................."









نوشته شده توسط منتظر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین مطالب

حرارت از قلبم وقتی به سمت دستان سردم هجوم میبرند برای نگاشتن ان زمان است که در میابم

هنوز زنده ام...

هیچ چیز به اندازه خواندن و نوشتن مرا به پرواز وا نمیدارد و افسوس بر تمام زمان هایی که مهر سکوت به اجبار بر لب و دهان و دستانم زدم..

من واژه هارا فراموش کرده بودم  قبل از تو

و خود را تحریم نوشتن ساخته بودم...

چگونه در دنیای من سکنی گزیدی در صورتی که من خود را نیز فراموش کرده بودم

چگونه مرا به خودم و دنیایم برگرداندی گویی که سالهاست این من و این دینا را شناسایی..

اه چه بگویم از روز هایی که برایم زندگی ساختی و خواستی و کمک کردی تا همان منتظر همیشگی باشم

و مرا به ساختن و جنگیدن و کم نیاوردن و مبارزه کردن وا داشتی گویی که از حجم انها در درونم مطلع بوده و میدانستی چگونه انها را سرکوب میکنم

و این منه سرکوب گر را ارام ساختی و با محبتی بی مانند

به گونه ای از مهر خداوندی ت در من دمیدی که من دوباره شروع به نگاشتن کردم و خواندن..

و زمانی که پس از سکوت جان فرسایم شروع به خواندن کردم

چه صبورانه اشعارم را به گوش جان خریدی و در همه این احوال که مرا به سخن واداشتی و نوشتن را در من زنده کردی خودت

سکوت کردی تا گوش شنوای نجواهایم باشی...

چنان همراهم قدم برداشتی که گویی خودم در کنار خودم راه میروم....

همانکه ارزو دداشتم..........................

تو جفت روحم شدی و روح به زنجیر کشیده ی مرا رها ساختی .................


اکنون

انها که نمیدانند

جه غیر منصفانه محکومت میکنند....

و همیشه امان از انها که نمیدانند.......................................................



" والله یعلم...و انتم لاتعلمون......................."







۹۵/۰۷/۱۲
منتظر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی