خدا با ما که دلتنگیم....سرسنگین نخواهد شد........
میشه پرنده باشی...اما رها نباشی...
میشه دلت بگیره...اسیررغصه ها شی...
حالا که اسمونم...دنیای تازه ای نیست
اونوقت یجا بشینی..محو گذشته ها شی...
..
دلت بخواد دوباره..از ته دل بخونی..
از ترس رییییزش اشک....غمگین و بیصدا شی......
حال این روزگار من مانند این شعر و شاید بیشتر از ان شبیه پرنده ایست که اشتباهی وارد جایی شده ، انوقت برای اینکه خود را نجات دهد
به هر طرف که نور میبیند با شدت پرواز میکند اما امان از ان نوری که با شیشه ای پوشانده شده و پرنده ی بی گناه محکم به شیشه میخورد...
و باز دوباره سمت نور دیگری میرود..انقدر که تا راه خروج واقعی و پرواز ازادانه را پیدا کند...پروازی ازاد مردانه...
من هم به همین شکل در خانه ای کاملا شیشه ای محبوسم...
با پر و بال زخمی سمت نشانه های نور میروم و
یقین دارم خدایم راه پروازم را نشانم خواهم داد و ان روز دیر نیست..........
برای خواب معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم....................