تو ماه منی که...تو بارون رسیدی...
پرده ی اتاق رو میکشم کنار
خیلی بی تفاوت..
یک هو گوشه ی آسمان میایی به چشمم..
هنوز نفهمیدم
تویی که دوستم داری
یا منم که عاشقم ...!
من که دنبالت نمیگردم هم
باز سیگنالت را میفرستی ناخودآگاه پیدایت کنم ...
میدانم...
توهم منتظر شکفتن نرگسی...
عطر نرگس....
چند وقت دیگر
جمع مارا کااااامل میکند...
تو...ستاره...نرگس...و من.....
..
.
عاشق خلوت های شبانه مان هستم.....
..
.
عاشق اینکه کنارش زانو بزنم
بویش را به عمق وجودم ببرم..
چشمم را که باز کنم ...تو ..ماه من...و ستاره را...
در همان سمت آسمان و
گونه ای که خدایمان تقدیر کرده...
ببینم..
وباز احساس کنم..
مست تر
و دیــــــــــــوانه تر از من وجود ندارد...
آن سان که اشک و خنده بهم تاب میخورد........
..
.
.
دل تو هیچ ز دیدارم نتپید
شاید آنروز من چو رسم هر روزم
اندکی باز عجولانه مردد گشتم ...
که دلم را بسپارم به تو یا ...
شاید آن روز که دیدار تو مجنونم کرد
آن نگه ام در نگه ات افتادن
کار جبر تصادف زده ی دنیا بود
که منش قسمت یارب خواندم
و دلم عشق ...
شاید آن روز که دیدار تو مجنونم کرد
شاید آن ره که می رفتم باز باید می رفتم
نه که باز گردم و راهم چشم بسته ی تو گردد
شاید آن راه سر انجام خوشی داشت ز تو
شاید آن روز که دیدار تو مجنونم کرد
باید می فهمیدم که جنون ...
سر انجامش لباس سفید بی دست است !!!
سلام منتظر عزیز
از خودتون بود؟
خیلی قشنگ بود
واقعا دلنشین بود