دلم اسمان میخواهد وپرواز....
نرگس وستاره را محکم دردستانم بگیرم و باهم به سمت تو پرواز
.کنیم.. غرق در کرانه ی آسمانت شویم و محو دربزرگی ات.... فقط
دستانش را به دست فرشتگانت سپردی وخودت را حافظش کردی و راهی دیاری نا آشنا..
از روز ازل بهتر شود......خیره سری نکن بچه...منم که ازمادر به تو
مهربان ترم...منم که اشک های پنهانی تورا پاک میکنم و مرهم قلب
خسته ات میشوم....تو بیا...تو فقط یکبار بیا و بخواه....آخر مگر آن
دنیای فانی چه دارد ....که من خالق آن همه را به آن ترجیح نمیدهی...
برق زر وزیور وآرایشش از رحمت و لطف و عشق و محبت دائمی
من بیشتر است..؟؟..."
بس است یگانه ی رحمان...بس است آب شدم ازخجالت...
هر بارتوبودی که خواندی ام...تو پناه دادی ام...تو خواستی ام...
من سر باز زدم....گویا آنکه بی نیاز است منم .....پناااه برتو...
از قضایت به قدرت...از علمت به حلمت....از عدلت به رحمتت....
و از قهاریت به غفاریت پناه میبرم......
م
عشوق بی همتای من.......عاشق بی نیاز من.... تو...یقینن.. یقییینن..
قییینن برای بنده ات کافی هستی......
ح
سبناالله نعم الوکیل...نعم الحافظ ...و نعم النصیر......
یا من له الدنیا و الاخره.....
م من لیس له الدنیا و الاخره.... بحق محمدٍ و آله الطاهرین........